اشیاء زیادتر از مردم دوام میآورند.»
این یکی از آخرین جملات داستان کوتاه مواجهه» نوشتهی بورخس است. داستان درباره دو خنجر» است که با هم مبارزه میکنند. روایتی اول شخص از کشته شدن یک انسان توسط انسانی دیگر به دستِ» یکی از این دو خنجر.
بورخس در واپسین سطرهای داستان مینویسد: گویی چاقوها پس از خوابی طولانی در کنار هم در ویترین بیدار میشدند. حتی پس از آنکه گاچوهای آنها خاک شده بودند، چاقوها - چاقوها و نه مردان که آلت دست آنها بودند - میدانستند چطور بجنگند.»
دقیقهی کلیدی داستان آن جایی است که از ابتدای مبارزهی تن به تن، هر دو فرد دستهایشان میلرزد.
این خنجرها هستند که بر دو مبارز مسلط شدهاند. آنها با زیرکی بر صاحبانشان چیره شدهاند و در انتها آنها را چنان مجبور به مبارزه میکنند تا خودشان به نبرد برسند.
اما آیا این اتفاق منحصر به دنیای قصههاست؟ آیا تنها در دنیای هزارتوهای بورخس رخ میدهد؟ آیا ابزارها بر آدمها مسلط نمیشوند؟
آیا لباسها رفتار آدمها را تغییر نمیدهد؟
میزها چطور؟ تریبونها چطور؟ آیا پولها بر انسانها مسلط نشدهاند؟
و سوال مهمتر اینکه چه چیز باعث میشود که مواجههی انسان با اشیاء با پیروزی اشیاء تمام بشود؟»
درباره این سایت